و ما شهر نشینها!
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ق.ظ
امروز ازکنار روستایی گذشتم.
مادری با لباس محلی کنار درب خانه ای کاه گلی نشسته بود و فرزندش را شیر می داد.
عجب دنیای عجیبی ساخته ای خدا!
در طی مسیر به این صحنه فکر می کردم.
خدا در این قاب از زندگی; حیات، آرامش و سادگی را توأمان جا داده بود.
جریان محبت و رحمت ناخودآگاه بر لب هر ناظری غنچه لبخند می کاشت.
بینشان مبادله بود اما معامله هرگز.
هراسی از هجوم چشمهای هوس آلود نداشتند.
وظیفه آنها مشخص و ساده بود.
آنجا واقعا آبادی بود...!
۹۴/۰۵/۲۱