ته خط...

از همه حرفهایی که ما را  ته خط قرار می دهد بی آنکه بگوید

مشکلات زیادی داریم و باید با تلاش بیشتری به جنگ آنها برویم؛ "متنفرم"

مخصوصاً اگر با بزرگ کردن گذشته، 

ما را به خوابیدن در باد آنچه بوده ایم یا بهتر بگویم:

"توهم بودنش را داریم" ببرد!!!

اشک مردانگی...

مردها اشکشان وقتی جاری می شود که هیچ نامردی آن را نبیند.

عاشق گریه های مردانه ای هستم که اشک در آن غائب است.

مثل نمک به زخم درونش ریخته می شود 

و تنها نشانه گریه های مردانه اش

رنگ سرخ شده اوست.

تا به حال به این حالت دقت کرده اید؟؟؟

فلسفه سازی برای توجیه اعمال غلط!!!

قبلا به تئوری های توجیه کننده مناسبات غلط اجتماعی(موجود در آموزه های دانشگاهی)، که مبنای روابط را گذاره های مبتنی بر جنسیت می دانند اشاره کرده ام اما بنده علت رواج انفجاری روابط مبتنی بر لذائذ جنسی را؛ تولید فلسفه به وسیله افرادی که به هر دلیلی در دام این روابط گرفتار شده اند می دانم.

آنها به دلایل مختلف از جمله نبود راه صحیح پاسخگویی به نیازهای خود، راه غلط بی بازگشتی را پیموده اند. اکنون تنها راه بقای خود دراجتماع را تولید دلیل برای توجیه روابط نامشروع و از همه مهمتر انتشار تلقی های جدید مبتنی بر رفتارهای نا به هنجار دیروز می یابند.

آنها به خوبی درک کرده اند که اگر بتوانند خطاهای خود را در سطح وسیع نشر دهند، روزی خواهد رسید که دیگر آن گناه اصلا گناه دیده نمی شود.

امروز به آن روز که دیگر روابط جنسی غیر مشروع گناه تلقی نمی شود؛ بالاخص در دانشگاه ها بسیار نزدیک شده ایم.

حد دوست داشتن و ابراز آن...

کسی که به دوست ها و دوستی ها و دوست داشتن ها حسد می ورزد برای دوست داشتن حد تعیین کرده و ما هم حدود را رعایت می کنیم بی آنکه متوجه اشتباهاتمان باشیم.

یکی آمد و عشق را اشتباه تعریف کرد و رفت و ما همچنان بر تعریف اشتباه او مانده ایم.
وقتی می شود به کسی بگویی دوستش داری که یا هم جنست باشد(که چون این لوس بازی ها تو مرام ما ایرانی ها مخصوصاً کرمانشاهی ها نیست اینم وجود نداره) یا مادر و خواهر و  بقیه محارمت باشد.
و یا اینکه بخواهی با او ازدواج کنی...
اینها تحاریفی! است که سالهاست برای ما به عنوان تعاریف قطعی تدریس شده و ما هم پذیرفته ایم که این است و غیر از این نیست.
یک تعریف غیر بومی هم به این جمع اضافه شده که همان دوستی های خیابانی است که هر جایی هم شکل بگیرد همان خیابانی است و هیچ مسیری هم جز دروغ و فریب برای حفظش وجود ندارد!
اما آنچه من به آن معتقدم و تا دوستانم با من در دوست داشتن هم تعریف نشوند، نمی شود و نباید به آنها بگویم که دوستشان دارم همان نکته ای است که قبلا هم گفته ام:

هرکه ذیل خداخواهی قابل تعریف باشد، باید او را بی نهایت دوست داشت و به او عشق ورزید.

ظرفیت شوخی...

داشت فلسفه می خواند که ارشد شود!

رو به رویش نشسته بودم.

اذان که داشت شروع می شد صندلی را عقب کشیدم و نیم خیز شدم که برخیزم.

گفت: میروی نماز بخوانی؟!

گفتم: آری.

گفت: خدا که به نماز تو محتاج نیست!

گفتم: هست. اله من هست اما اله شما را نمی دانم!

خندید و گفت: شوخی کردم!

گفتم: اما من کاملا جدی گفتم.

تا زمانی که الهم هواست خیلی به نماز من محتاج است، بعد که الله شد من به او محتاج خواهم بود!

گفت: بابا جدی نگیر، منم مسلمانم و خودت که دیدی نماز هم میخوانم!

گفتم: مسلمانی ولی ظرفیت شوخی نداری!

پاشو که شوخی شوخی داره جدی جدی دیر میشه!

بوشم چه والله...

انسانها به پدیده هایی که آنها را سرکار بگذارد نیاز دارند

وقتی قلیان قویتر از سیستمهایی عمل می کند که وظیفه تولید کار را دارند؛

دی بوشیم چه والله...

پتانسیل بالای ما هم در سرکار رفتن های  "تاریخی" ستودنی و قابل تقدیر است!!!

هرچند نشان داده ایم در این عرصه نیز از هیچ محصول جدیدی چشم پوشی نمی کنیم

و همواره درصف اول مصرف کنندگان محصولات جدید صنعت "خود،خود گولی" هستیم.

 البته سنت را هم حفظ کرده و آن را نیز نسل به نسل انتقال می دهیم!...

شیشه احساس...

بشکن این شیشه ولی چرک نکن چنگ نزن

غر نزن سنگ بزن جای خراش اندازی

شیشه خرد شده بهتر از احساس دروغ آلودست...

درخت جان...

درخت جان دیر رشد می کند اما زود میوه می دهد

شرط ماندن بود... اکنون شدن است!

شیطان ...

آدم ...

شیطان شیطان ماند و آدم آرام آرام از آنچه بود و باید می ماند هبوط کرد...

فاسق شد و فسق خاصیتش خار را در پای دیگران دیدن و شاخه را در چشم خود ندیدن است

دعا کنیم که بیاییم...

ما تربیت شده دست معلمهایی هستیم که تمیز بودن را در نو بودن دیده اند

مارا به آنچه هستیم عادت داده اند که هیچ چیز را تاصدای شکستنش نیاید نمیفهمیم

اما باز می گویم: من معلم ها را مقصر نمیدانم چون آنها هم محصول معلمی دیگرند

کی معلممان می شود آنکه برای معلم بودن آفریده شده نمی دانم

اینجا جنگ است...

خیره در مزرعه خشک فلک می نگریست

جنگ طعمش سرد است

خشک و بی روح شود مزرعه از پرتو نور سیه ش

خوشه ها جای درو

بارش از چشم و دل مادر و دستان پدر می گیریند

گوش کن؛ شاید از مزرعه ای

که به نام من و توست

صوت جت می آید

اگر از دور کسی

به زمین من و تو خیره شود

شک ندارد که به جنگ مشغولیم

خوشه اشک یتیمان که جدا

خوشه چین، چین شده و

مزرعه، پر از ما

کاش این غصه که گفتم به شما

اینقدر بود و تمام

کاش...

خودآگاهی...

ما تا به چرا زندگی خود آگاه نشویم

به چرک نشستن خنده هایمان بدیهی است

کاش برداشت ها از واژه ها درست بود

آنگاه راحت می گفتم به انقلاب نیاز داریم!

آغاز درمان پذیرش درد است...

تا نپذیریم که درد داریم درمان نخواهیم شد

برده پروری...

برده را تا آزاد نکنند برده است.

ما را برده پرورانده اند چه کنیم با تربیتمان؟؟؟

دروغ بلد...

چرا بچه ها دوست داشتنی و جذابن؟

چون دروغ میگن اما دروغ گفتن رو بلد نیستن

مغز سالم

در تربیت ما مغزی که مثل ساعت کار می کند سالم است!

این است که کوکمان کرده اند و دور خودمان می چرخیم!

دانش خواندنی است...

مبادا داشته های فهمیدنیت از دانسته های خواندنیت بیشتر باشد

رمز پیروزی...

پیروز کسی است که در پذیرش شکست آنقدر مقاومت کند که تحمل حریفش پایان یابد

آرامش...

مشکل همیشه هست اما آرامش وقتی هست که ما درست با مشکلات برخورد کنیم

وقت های طلایی زندگی...

اگر وقتهای خالی زندگیمان را اضافه تلقی کنیم

بی شک نام اصلی این وقتها، وقت تلف شده خواهد بود

و این امر به تبدیل قطعی ما به انسان ناموفق خواهد انجامید...